با مشاورم رسیدیم به این مرحله.
به دوستای دانشگاهت زنگ بزن و روابط قدیمیخوبت رو احیا کن...
باید رو در رو در مورد ترسهای ج ت صحبت کنیم...
من...
دیگه نمیخوام ادامه بدم...
ترسیدم.
هر چند
قبول دارم چیزهایی که میگه.
و قبول دارم ترسها و اجتنابم نرمال نیست.
و قبول دارم باید تعمیرش کرد.
و قبول دارم.
اما نمیخوام😶
و هر چیزی در راستای مخالفت بگم ،باعث میشه نسبت به این قضیه حساس تر بشه و هر چقدر حساس تر بشه شرایط سخت تر میشه و ممکنه کلا فرار کنم😶😶😶